داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

۲۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شعرم نمی آید این روزها،

دارم چشمه جوشان شعرم را

در جست و جوی تو می کاوم،

شاید آن اعماق نبودن هایت،

همان جا که نبودن هایت را فریاد می کند،

بودن تو را بجویم...



 

  • ۰
  • ۰

اگر دنیاهای موازی وجود داشته باشند،

اگر تو این سر دنیا باشی و من آن سر

اگر به لحاظ علمی احتمال رسیدن ما به هم، 

یک در سه و خرده ای میلیارد آدم باشد،

باز هم دست از جست و جو بر نمیدارم،

شاید سر یک کوچه،

یا در عبور دو ماشین از کنار هم،

یا در صف مترو،

بالاخره تو را دیدم...

همین که بدانم تو در این دنیا هستی

برایم کافی ست، 

تا نفس بکشم و دست از جست و جو بر ندارم...



 

  • ۰
  • ۰

راستش یک چندتا تک بیت هست که نشد تبدیل بشوند به چندبیتی. فکر کردم همین قدر که نوشتم و دیگر نمی توانم نشان از حال خرابم دارد. به هرحال این تک بیتی ها چند وقتی ست که گوشه وبلاگم جا خوش کرده اند و قصد کامل شدن ندارند.

 

آن روز که من بی مدد لعل لبت شعر بگفتم؛ کی بود؟

یا دیر زمانی ز تو و یاد تو بسیار نگفتم کی بود؟

****

چشم و چراغ من چرا، زلف رها نمی کنی؟

خاک نشین و بی کسم، بر چه نگاه می کنی؟

****

کاش که می شد به هوای تو ز جان بپرم
تا که ز هر چیز به

****

گفتند که بسم الله اگر عاشق و مستی

از شدت شور و هیجان باده شکستی

****

یک عده تک مصرع هستن، این ها هم نشدند بیت بشوند. چشمه شعرم خشکید وسط کار.

 

اگر از عشق بپرسی خبری نیست که نیست

***

کاش که می شد به هوای تو ز جان بپرم



 

  • ۰
  • ۰

دل را ز هرچه غیر توست من تکانده ام

اندر فراق تو، اشک ز چشمم چکانده ام

حاشا کنی که حال و هوایم ندیده ای

من، مرغ دل به اذن شما، هی پرانده ام

 

 

بلبل الشعرا



 

  • ۰
  • ۰

آن روز که بی هیچ سخن رفتی و قلبم بردی

دزدانه قدم می زدی ای کاش که صبرم بردی

بردن که جفا نیست، ببر عقل و دل و آیین هم

این ها همه اموال تو بودست و کنون هم بردی

 

بلبل الشعرا



 

  • ۰
  • ۰

یک یا دو شبی هست که من بی مدد لعل لبت خواب ندارم،

شب تا به سحر در طلب گیسوی همچون شب تو، تاب ندارم،

صبر من مسکین به خون خفته و سرگشته چو از کاسه برون ریخت

علت همه این است که من بی رخ مهفام تو، یک گوهر نایاب ندارم

 

بلبل الشعراء 



 

  • ۰
  • ۰

ماه رمضان شد و حالا دیگر

دعاهایم اثر خواهد کرد،

سحرگاهان و شامگاهان،

از خدایم تو را طلب می کنم ،

و برای رسیدن به تو،

از هیچ مراقبه ای فروگذار نمی کنم،

 

شما هم دعا کنید برسیم به هم ،



 

  • ۰
  • ۰

فکر می کردم که گشنگی روزه که برسد،

عاشقی از سرم بیوفتد،

ولی وقتی حتی آخرین ذره قند موجود در مغزم هم داشت مصرف می شد 

و حتا وقتی که آخرین ذره قند موجود در مغزم مصرف شد و تمام،

عاشقی در سرم نمرد،

تازه فهمیدم، شاید به ضرب و زور مشغولیات و روزمره جات

سرم را به ظاهر از یادش خالی کنم،

ولی یک جایی، پس ذهنم،

همان جا که حتا بعد از تمام شدن انرژی هم زنده می ماند،

یادم به یادش گره خورده،

این عجیب و کمی هم غریب ست،

یک یافته ی علمی جدید شاید...



 

  • ۰
  • ۰

حرف بسیار و نگفتن بهتر

هرکه از عشق نگوید ابتر

و در این برزخ گویندگی و ناگفتن

گفتن و گفتن و گفتن برتر

 

بلبل الشعرا



 

  • ۰
  • ۰

امسال متفاوت ترین سال تولدم را تجربه می کنم،

آن کس که باید و آرزویش را داشتم که

حالا و در این لحظه کنارش باشم را ندارم و حالا باید

دوباره در آرزوی دیدنش شمع تولدم را فوت کنم،

ملغمه ای از احساسات متفاوت مرا فراگرفته و نمی دانم

از شادی بزرگ شدن به رقص درآیم یا

از غم یک سال دیگر بی تو بودن، ناله ها سر دهم،

من فقط یک هدیه از تو می خواهم،

حضور تو در کنارم،

گرمی دستانت

و نرمی کلامت،

می شود آیا؟