داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

۲۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ای آنکه کنی عاشق خود را بر دار،

از این نمط و شیوه کمی دست بدار

رسم است در این زمانه فرمان بردن

من، عاشق و سر به زیر و فرمان بردار

 

بلبل الشعراء 



 

  • ۰
  • ۰

وقتی میان گفتن و نگفتن،

 میان خواندن و نخواندن،

    میان افسردن جان و نفسردن،

        پریشان حال و ناامید می گشتم،

             و ترس ها از شش جهت بر من هجوم می آوردند

تنها یک نقطه روشن در دوردست ها بود

   که بارقه ای از امید در دل من روشن می ساخت،

          و بارقه ای از عشق همچون روح بر جان بی جانم می دمید

عشق نهانم، السلام

من زار و نالان والسلام



 

  • ۰
  • ۰

سلام عزیز نادیده من،

 

بدون مقدمه می روم سر اصل مطلب. داشتم مرور می کردم آنچه بر من گذشت را، و دیدم که ای دل غافل. بعد از نامه ششم، به طور رسمی شاعر عشق نادیده خود شده ام. من که تا پیش از تو، برای گفتن یک مصرع موزون روزها صرف می کردم حالا خود به خود موزون شده ام و در عشق تو، چنان وزن و قافیه پیدا کرده ام که سخت است جز با زبان شعر با کسی سخن بگویم.

عزیز نادیده من،

تو منبع شعر و طربم شدی و حالا من به طرب آمده ام و از عشق و تو شعر می خوانم. نه برای دیگران. برای دل خودم. شعر که برای دل باشد به دل می نشیند. این را ندیده از تو آموختم.

ممنونم که لااقل تلخی دوری خود را به شیرینی شعر تخفیف دادی.

من به دیدار نزدیک مان امیدوارم، به اینکه تو را درست همین روزها که شانس خود را برای دیدنت کم می بینم، تو را ببینم.

می آیی برای رسیدنمان به هم دعا کنیم؟ تو دعا کن برای من، که من به خواسته قلبم برسم.

 

ارادتمندت عزیزِجانم،



 

  • ۰
  • ۰

کاش میشد که بگویم نروی، گویی چشم

آخر ای جان، من بیچاره به روی تو تعصب دارم


بلبل الشعرا

  • ۰
  • ۰

گفتند اگر عمر تو بگذشت بدون می و ساقی

در توشه ی عمرت نَبُوَد ذره ای از شور جوانی

یا در دل و جانت نَبُوَد هیچ پری رویِ نهانی

اینها همه خسران عظیمی‌ست که تو در پی آنی

 


بلبل الشعرا

 

  • ۰
  • ۰

من غلط کردم و یک بار دگر هم گفتم

که تو را از دل و جـــان، می خواهم

تو چرا باز همان پاسخ قبلم دادی

که نشاید که شود همرهی ما با هم

 

بلبل الشعرا#

  • ۰
  • ۰

قسمتم هست که بینم رخ زیبای تو را

غمی از فرقت تو در دل بیچاره نشست

و غبار ره تو شست دو چشمان مرا

گرچه امید ندارم که تو از راه خودت برگردی،

همچو یعقوب نشینم که تو آیی ز کجا؟

 

 

بلبل الشعرا*

  • ۰
  • ۰

گوهر عشق گرانقدر تو در سینه نهان کرده بُدم

آه و افسوس که این گوهر نایاب عیان کرده بُدم

نبُدت هیچ به سر فکر و یا همت یک همراهی

لعن و نفرین خداوند بر این دل که‌به دریا زده ام

 

 

بلبل الشعرا*



 

  • ۰
  • ۰
  • ۰
  • ۰