داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

می گفت چرا عشق مرا نهان کنی؟

می گفتم آن را که عیان است چه حاجت به بیان است؟

می گفت چگونه عشق مرا نهان کنی؟

می گفتم اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم، نهان شدنی زری نیست

می گفت تا به کی عاشق مانی؟

می گفتم تو لب تر کن، من تا همیشه تاریخ عاشقت می مانم.

می گفت مرا می شناسی؟

می گفتم تو همانی که دلم را برده، تو همانی که حسرت دیدن اش را به جانم انداخته، تو همانی که مرا تا آسمان ها برده، تو همانی که...

دیگر چیزی نگفت، خیالش از پیشم رفت...



 

  • ۰
  • ۰

میان گریه و خنده مرددم کردی،

میان ماندن و رفتن تو پرپرم کردی،

نه صبر ماندن و نه! پای رفتن من

تو در میانه قلبم ببین چه غم کردی،

حدیث عشق تو بی تو چرا کنم هیهات!

چرا که سایه خود را ز ما، تو کم کردی

 

بلبل الشعرا



 

  • ۰
  • ۰

زنگ درش زدیم، کسی پشت در نبود،

ما بی دل آمدیم، ولی دلبری نبود،

من گرچه روی درش بنویسم که آمدم

اما بترسم از اینکه بگویند راهش این نبود!

 

بلبل الشعرا