داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

۱۵ مطلب با موضوع «حرف جدی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

می خواهم دوست بدارم،

می خواهم عاشق باشم

ولی آنقدر زمین خوردم و آنقدر پیش غریبه ها،

اشتباه دست نیاز دراز کردم،

که از زمین و زمان می ترسم،

اگر می خواهی از ناکجا پیدا شوی و دل و دین و جانم را ببری،

بهتر این ست که زودتر

از ناکجا سر بیرون بیاوری و مرا با خودت آشنا کنی،

من ناتوان تر از اینکه هستم نمی شوم...

نابود می شوم...

حالا دیگر خسته ترینم....

جانی به تن خسته پاهایم نمانده،

ای عشق خست..



 

  • ۰
  • ۰

سلام

وسط کلی عشق و عاشقی، از روی دست خدا برایت می نویسم.

 

 

«وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی»

 

بعد نه اینکه فقط تو را برای خودم پرورش داده باشم.

من خودم را هم برای تو پرورش داده ام.

برای اینکه تمام خودم را یکسره به تو بدهم. بدون هیچ حرف پیش

  • ۰
  • ۰

می گفت عاشقی بلدی؟

می گفتم عاشقی عبارت باشد از دل دادن و دل بریدن.

می گفت: پس هنوز عاشق نشده ای.

می گفتم: پس چگونه ست عاشقی؟

می گفت: عاشق آن است که سخن از دل نتواند آوردن، وقتی دلی به جا نباشد.

 

بلبل الشعرا



 

  • ۰
  • ۰

سلام،

دیروز که داشتم برای عمل می رفتم فکر کردم به اینکه وصیت نکرده ام برایت.

یعنی بخشی از وصیت را که برای تو بود، نگفته ام.

حالا و قبل از اینکه دوباره حسرت وصیت به دلم بماند، می نویسمش.

به نام حق،

بارها و بارها دوستت دارم ها را بر در و دیوار نوشتم و حسرت دیدار تو ماند بر دلم.

بارها و بارها دوستت دارم ها را به سر زبانم آوردم و ترس از دست دادنت مانع فریادم شد،

وه که حالا که مرگ بین ما فاصله می اندازد به از دست دادنت فکر هم نمی کنم.

کاش بعد از مرگ ما را به هم برسانند...

از خودت مراقبت کن، زیبا و دلربای من که افتادن سر به پای تو هم برایم، افتخاری بود.

اینکه بگویند به تیر عشق گرفتار آمد و جان در ره عشق داد...



 

  • ۰
  • ۰

دیشب داشتم فکر می کردم که در این مدت دل به هرکه دادم،

به یک نحوی از من گرفته شده،

فهمیدم این دل، جایگاه یکی ست.

همو که آن را آفریده....

۱ ۲

  • ۰
  • ۰

امشب شب میلاد عشق است،

میلاد عشق است چون که یادمان داد،

بدون دیدن هم می توان دل داد،

بدون دیدن هم می توان عاشق شد،

عاشقی را یادمان داد،

حالا من مانده ام و فاصله ها و عشقی ناپیدا،

معشوقی غایب از نظر

و پای در گِل

و پای در گِل

و پای در گِل

 

میلاد مبارک



 

  • ۰
  • ۰

شعر اگر بتوان نامش را گذاشت، و متن اگر نامش را بتوان گذاشت، همه آثار حقیر است. خاک پای معشوق، با توجه به اینکه نامم نتوان فاش بگفتن که حرام ست، تخلصی برگزیده ام که مپرس! اگر خواستید جایی این تکه پاره شعرهای مرا بنویسید «بلبل الشعرا» را زیر اشعار قید کنید. این تخلص هم از شعر حافظ آمده که «باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش، برجفای خار هجران صبر بلبل بایدش» و من از آن رو که هجران کشیده ام، صبر بلبل کرده ام...

 

  • ۰
  • ۰

ما عاشق پیشه ها یک دنیای کوچک داریم.

خودمان هستیم و یاد و خاطره ی خوش یک حس،

یک حس خوب که تجربه اش نادر و نایاب است و

کم پیش می آید ولی وقتی پیش می آید آخ چه خوب است.

معتقدم اگر افرادی نظیر افشین یداللهی هستند که عاشقانه می سرایند

یا سعدی که غزلیاتی سرشار از عشق سروده اند،

این ها عشق را چشیده اند. هم هجرانش را هم وصالش را.

وگرنه مگر می شود بازی کرد عاشقی را.

حاشا و کلا که نمی شود.



 

  • ۰
  • ۰

نطفه عشق در آسمان بسته شده،

از همان روز که آدم شد مسجود فرشتگان،

آدم از گِل بود ولی سرشتش عشق بود،

برای همین هم بود که وقتی اولین بار

تنها حوای عالم را که دید،

عاشقش شد.

و همین عشق هم بود که شد:

«رشته ای بر گردنم افکنده دوست

می کشد هرجا که خاطرخواه اوست»

و همین عشق هم بود که

خوردن میوه ی درخت ممنوعه را شیرین کرد،



 

  • ۰
  • ۰

عاشق را همواره دو بیم باشد،

اول از دست دادن معشوق

و دوم آزردن معشوق

حال اگر معشوق عاشق را پس زند،

عاشق در فلسفه و منطق گرفتار آید که

اگر معشوق را از دست دهد،

می میرد و اگر پا پیش گذارد

معشوق را میازارد.

عاشق واقعی آن کس ست که چون

فهمید معشوق دلش با اون نیست،

پا پس گذارد و دل جاگذارد

عاشق این چنین می شود که

معشوق را نمی آزارد و

معشوق را هم از دست نمی دهد.