داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اولین شکست» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

می خواهم دوست بدارم،

می خواهم عاشق باشم

ولی آنقدر زمین خوردم و آنقدر پیش غریبه ها،

اشتباه دست نیاز دراز کردم،

که از زمین و زمان می ترسم،

اگر می خواهی از ناکجا پیدا شوی و دل و دین و جانم را ببری،

بهتر این ست که زودتر

از ناکجا سر بیرون بیاوری و مرا با خودت آشنا کنی،

من ناتوان تر از اینکه هستم نمی شوم...

نابود می شوم...

حالا دیگر خسته ترینم....

جانی به تن خسته پاهایم نمانده،

ای عشق خست..



 

  • ۰
  • ۰

زنگ درش زدیم، کسی پشت در نبود،

ما بی دل آمدیم، ولی دلبری نبود،

من گرچه روی درش بنویسم که آمدم

اما بترسم از اینکه بگویند راهش این نبود!

 

بلبل الشعرا



 

  • ۰
  • ۰

من که تو را دوست دارم،

یعنی اگر «ر» بگویی من دلم هُری می ریزد

که نکند حرف از رفتن بزنی،

کابوسم شده رفتنت.

ندیدنت.

من ندیده عاشقت شده ام ولی

دلیل نمی شود که از رفتن و ندیدنت نترسم...

نرو جایی که قلبم از سینه به بیرون می جهد...



 

  • ۰
  • ۰

چه فرق می کند که تلگراف باشد یا تلگرام؟

چه فرق می کند کابل ها مسی باشد یا فیبر نوری؟

وقتی تو نباشی،

وقتی تو نخواهی باشی،

سرعت رسیدن پیام ها هیچ فرقی نمی کنند...



 

  • ۰
  • ۰

آن روز که بی هیچ سخن رفتی و قلبم بردی

دزدانه قدم می زدی ای کاش که صبرم بردی

بردن که جفا نیست، ببر عقل و دل و آیین هم

این ها همه اموال تو بودست و کنون هم بردی

 

بلبل الشعرا



 

  • ۰
  • ۰

قسمتم هست که بینم رخ زیبای تو را

غمی از فرقت تو در دل بیچاره نشست

و غبار ره تو شست دو چشمان مرا

گرچه امید ندارم که تو از راه خودت برگردی،

همچو یعقوب نشینم که تو آیی ز کجا؟

 

 

بلبل الشعرا*

  • ۰
  • ۰

گوهر عشق گرانقدر تو در سینه نهان کرده بُدم

آه و افسوس که این گوهر نایاب عیان کرده بُدم

نبُدت هیچ به سر فکر و یا همت یک همراهی

لعن و نفرین خداوند بر این دل که‌به دریا زده ام

 

 

بلبل الشعرا*



 

  • ۰
  • ۰

این را عقلم نوشته،

فکر می کردم اگر دل را در بند بکشم و نگذارم که عشق را فریاد بزند،

توانسته ام این آشوب را کنترل کنم و اوضاع را آرام کنم،

فکر می کردم، این دل آشوب ها مدتی هستند و

می رود، مدتی هست و بعد می توانم روی پا خودم بایستم و

از رفتن دل آشوب ها بگویم،

از کنترل اوضاع در محورهای مواصلاتی

و

حالا مدت هاست، این آشوب ها،

تبدیل به جنگ شده و

شده جنگ داخلی.

شرق و غرب عالم هم آتش بیار این معرکه،

بدون تو این جنگ پایانی ندارد...



 

  • ۰
  • ۰

حتی پزشکان هم که می خواهند مریضی

را از درمان بیماری اش ناامید کنند،

اینقدر مستقیم و بی پروا مریض را رد نمی کنند،

خانواده اش را می خواهند،

مقدمه ای می گویند،

آماده اش می کنند،

بعد تو یکهو برگردی و به من بگویی «نه»

به من که مریض لاعلاج خنده های توام،

به من که مریض لاعلاج اخم های تو ام،

انتظار هم داشته باشی که زنده بمانم،

مگر می شود اصلا؟

مگر انصاف است اصلا...



 

  • ۰
  • ۰

من جهدِ فراوان کردم،

هر آنچه ز عاشقان دیگر دیدم،

هر آنچه ز مردمان شنیدم کردم،

حاصل نه چنان بود که

من را به تو برساند و حال

یک خاطره تیره و تار

از عشق به تو جا مانده،