داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

این را عقلم نوشته،

فکر می کردم اگر دل را در بند بکشم و نگذارم که عشق را فریاد بزند،

توانسته ام این آشوب را کنترل کنم و اوضاع را آرام کنم،

فکر می کردم، این دل آشوب ها مدتی هستند و

می رود، مدتی هست و بعد می توانم روی پا خودم بایستم و

از رفتن دل آشوب ها بگویم،

از کنترل اوضاع در محورهای مواصلاتی

و

حالا مدت هاست، این آشوب ها،

تبدیل به جنگ شده و

شده جنگ داخلی.

شرق و غرب عالم هم آتش بیار این معرکه،

بدون تو این جنگ پایانی ندارد...



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی