داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

۷۵ مطلب با موضوع «شعر گونه ها» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

می خواهم دوست بدارم،

می خواهم عاشق باشم

ولی آنقدر زمین خوردم و آنقدر پیش غریبه ها،

اشتباه دست نیاز دراز کردم،

که از زمین و زمان می ترسم،

اگر می خواهی از ناکجا پیدا شوی و دل و دین و جانم را ببری،

بهتر این ست که زودتر

از ناکجا سر بیرون بیاوری و مرا با خودت آشنا کنی،

من ناتوان تر از اینکه هستم نمی شوم...

نابود می شوم...

حالا دیگر خسته ترینم....

جانی به تن خسته پاهایم نمانده،

ای عشق خست..



 

  • ۰
  • ۰

می گفت چرا عشق مرا نهان کنی؟

می گفتم آن را که عیان است چه حاجت به بیان است؟

می گفت چگونه عشق مرا نهان کنی؟

می گفتم اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم، نهان شدنی زری نیست

می گفت تا به کی عاشق مانی؟

می گفتم تو لب تر کن، من تا همیشه تاریخ عاشقت می مانم.

می گفت مرا می شناسی؟

می گفتم تو همانی که دلم را برده، تو همانی که حسرت دیدن اش را به جانم انداخته، تو همانی که مرا تا آسمان ها برده، تو همانی که...

دیگر چیزی نگفت، خیالش از پیشم رفت...



 

  • ۰
  • ۰

میان گریه و خنده مرددم کردی،

میان ماندن و رفتن تو پرپرم کردی،

نه صبر ماندن و نه! پای رفتن من

تو در میانه قلبم ببین چه غم کردی،

حدیث عشق تو بی تو چرا کنم هیهات!

چرا که سایه خود را ز ما، تو کم کردی

 

بلبل الشعرا



 

  • ۰
  • ۰

زنگ درش زدیم، کسی پشت در نبود،

ما بی دل آمدیم، ولی دلبری نبود،

من گرچه روی درش بنویسم که آمدم

اما بترسم از اینکه بگویند راهش این نبود!

 

بلبل الشعرا



 

  • ۰
  • ۰

همچنان دیوانه ها،

دور تا دور اتاق را می گردم

و در انتظار رسیدن پیامی از تو می نشینم،

پیامی که از «تو» باشد، برای من،

فقط من،

تا من در پاسخ، برایت از

پاسخی از جنس دوستت دارم بنویسم،

یا که تنها بنویسم،

دوستت دارم،

دوستت دارم ای عبور نسیم روح افزای بهار در زمستان سرد و تارم،

دوستت دارم، عزیزتر از جانم،

دوستت دارم زیباترین حس آفرینش،

دوستت دارم...

تا پای جان.



 

  • ۰
  • ۰

من که تو را دوست دارم،

یعنی اگر «ر» بگویی من دلم هُری می ریزد

که نکند حرف از رفتن بزنی،

کابوسم شده رفتنت.

ندیدنت.

من ندیده عاشقت شده ام ولی

دلیل نمی شود که از رفتن و ندیدنت نترسم...

نرو جایی که قلبم از سینه به بیرون می جهد...



 

  • ۰
  • ۰

این یک اصل پذیرفته شده و بی رد خور در عالم است.

بالاخره یکی خواهد آمد!

اما کی و کجا این دیدار فرا می رسد

چگونه و با چه کیفیتی این دیدار سرانجام می یابد

هیچ کسی نمی داند.

کاش در بالین مرگم نباشد فقط،

تا نفسی بتوانم عشق بازی را...



 

  • ۰
  • ۰

داشتم به داشتنت فکر می کردم،

به اینکه باز من باشم و تو باشی،

در یک جا، در یک نقطه از این عالم خاکی!

به اینکه اگر فاصله ها برداشته شوند،

با این همه از عشق و شور و امید چه باید بکنم؟

خیالاتم باطل شده ولی چاره چیست؟

وقتی فقط پرنده خیال و وهم من،

تاب پرواز به سمت تو پیدا می کند؟

کی می رسی پس به داد این خسته جان؟

تا با بوییدن قدمهات جان تازه بگیرم؟‌

کی می رسی؟...



 

  • ۰
  • ۰

بی مزد و منت لاف عشقت می زنم

بی غل و بی غش در رهت جان می دهم

من مطربم، گر بی تو مانم یک زمان،

جز ناله و آه و فغان، دیگر ز من ناید سخن



 

  • ۰
  • ۰

تورا نمی بینم،

اما خنکای نسیمی که از سمت پلک هایت بر می‌خیزد،

مژده دیدارت را من می رساند،

و من به انتظارت،

یعقوب وار،

در مسیر آمدنت،

نشسته ام...

 

بلبل الشعرا