داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

داشتم به داشتنت فکر می کردم،

به اینکه باز من باشم و تو باشی،

در یک جا، در یک نقطه از این عالم خاکی!

به اینکه اگر فاصله ها برداشته شوند،

با این همه از عشق و شور و امید چه باید بکنم؟

خیالاتم باطل شده ولی چاره چیست؟

وقتی فقط پرنده خیال و وهم من،

تاب پرواز به سمت تو پیدا می کند؟

کی می رسی پس به داد این خسته جان؟

تا با بوییدن قدمهات جان تازه بگیرم؟‌

کی می رسی؟...



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی