داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

حتی پزشکان هم که می خواهند مریضی

را از درمان بیماری اش ناامید کنند،

اینقدر مستقیم و بی پروا مریض را رد نمی کنند،

خانواده اش را می خواهند،

مقدمه ای می گویند،

آماده اش می کنند،

بعد تو یکهو برگردی و به من بگویی «نه»

به من که مریض لاعلاج خنده های توام،

به من که مریض لاعلاج اخم های تو ام،

انتظار هم داشته باشی که زنده بمانم،

مگر می شود اصلا؟

مگر انصاف است اصلا...



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی