داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

سلام،

دیروز که داشتم برای عمل می رفتم فکر کردم به اینکه وصیت نکرده ام برایت.

یعنی بخشی از وصیت را که برای تو بود، نگفته ام.

حالا و قبل از اینکه دوباره حسرت وصیت به دلم بماند، می نویسمش.

به نام حق،

بارها و بارها دوستت دارم ها را بر در و دیوار نوشتم و حسرت دیدار تو ماند بر دلم.

بارها و بارها دوستت دارم ها را به سر زبانم آوردم و ترس از دست دادنت مانع فریادم شد،

وه که حالا که مرگ بین ما فاصله می اندازد به از دست دادنت فکر هم نمی کنم.

کاش بعد از مرگ ما را به هم برسانند...

از خودت مراقبت کن، زیبا و دلربای من که افتادن سر به پای تو هم برایم، افتخاری بود.

اینکه بگویند به تیر عشق گرفتار آمد و جان در ره عشق داد...



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی