داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

سلام عزیز نادیده من،

 

بدون مقدمه می روم سر اصل مطلب. داشتم مرور می کردم آنچه بر من گذشت را، و دیدم که ای دل غافل. بعد از نامه ششم، به طور رسمی شاعر عشق نادیده خود شده ام. من که تا پیش از تو، برای گفتن یک مصرع موزون روزها صرف می کردم حالا خود به خود موزون شده ام و در عشق تو، چنان وزن و قافیه پیدا کرده ام که سخت است جز با زبان شعر با کسی سخن بگویم.

عزیز نادیده من،

تو منبع شعر و طربم شدی و حالا من به طرب آمده ام و از عشق و تو شعر می خوانم. نه برای دیگران. برای دل خودم. شعر که برای دل باشد به دل می نشیند. این را ندیده از تو آموختم.

ممنونم که لااقل تلخی دوری خود را به شیرینی شعر تخفیف دادی.

من به دیدار نزدیک مان امیدوارم، به اینکه تو را درست همین روزها که شانس خود را برای دیدنت کم می بینم، تو را ببینم.

می آیی برای رسیدنمان به هم دعا کنیم؟ تو دعا کن برای من، که من به خواسته قلبم برسم.

 

ارادتمندت عزیزِجانم،



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی