داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

فکر می کردم که گشنگی روزه که برسد،

عاشقی از سرم بیوفتد،

ولی وقتی حتی آخرین ذره قند موجود در مغزم هم داشت مصرف می شد 

و حتا وقتی که آخرین ذره قند موجود در مغزم مصرف شد و تمام،

عاشقی در سرم نمرد،

تازه فهمیدم، شاید به ضرب و زور مشغولیات و روزمره جات

سرم را به ظاهر از یادش خالی کنم،

ولی یک جایی، پس ذهنم،

همان جا که حتا بعد از تمام شدن انرژی هم زنده می ماند،

یادم به یادش گره خورده،

این عجیب و کمی هم غریب ست،

یک یافته ی علمی جدید شاید...



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی