داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

به هرجا بنگرم کوه و در و دشت

نشون از قامت زیبای تو بینم

باغ ایرانی رفته بودم و همه جا پر بود از گل، گل های لاله و نرگس. گل های رنگارنگ لاله که هوش از سر بینندگان برده بود و من...

من لاله می دیدم و یاد قامت زیبای تو می افتادم. من لاله ها را می دیدم. پر رنگ و لعاب بودند به چشمان مردمان و برای من بی روی تو رنگ باخته بود.

آنجا بود که باز به این فکر کردم که تو همچون گلی. اگر من خودخواهانه بخواهمت، مانند گلی که از شاخه چیده می شود، پژمرده خواهی شد ولی اگر دلت با من همراه شود، زیبایی ات دو چندان می شود و هیچ گاه پژمرده نمی شوی.



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی