داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

دیشب شب آرزوها بود.

یک آرزو هم برای داشتنش نکردم. چون این آرزو او را مجبور به داشتنم می کردم و من این را نمی خواستم. من اصلا چیزی را که او نمی خواست، نمی خواهم.

حالا البته شک افتاده به دلم که این عشوه اش بود که گفت نمی خواهم یا واقعا نمی خواست.

این معشوقان عجیبند. عشاق هم.

تکلیفشان هیچ وقت معلوم نمی شود.

عاشق همیشه در همین سوال همیشگی می ماند که حالا

پا پس بکشد چون عشقش او را نمی خواهد

یا پا پیش گذارد تا عشوه ی معشوق ش را خریدار باشد...

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی