داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

سلام عزیزِجانم،

 

خوبی؟ سرخوشی از اینکه دلم را شکسته ای و از دور بر این حال زارم می نگری؟ از بس که به خود پیچیدم گره کوری خورده ام که با دندان هم باز شدنی نیست.

تو که خوب هستی قطعا. یعنی همیشه خوب بوده ای. اصلا چون خوب بوده ای به سراغت آمدم و پسندیدمت. این حال ماست که هر وقت دلت می خواهد ابری اش می کنی و هر وقت دلت می خواهد بارانی اش.

عزیزِجانم،

حال پریشان دلم، بدتر و بدتر دارد می شود. مسیری در پیش رو دارم که اگر تو در پیشم نباشی معلوم نیست که به کدامین دره سقوط کنم و در ژرفای کدامین غار ره گم کنم.

عزیزِجانم،

قرار نبود که مسیرم را تنها و بدون تو طی کنم. اما دست تقدیر هنوز صلاح نمی داند که وصال ما را رقم بزند و خط بطلانی بر این همه غم من بکشد.

عزیزِجانم،

قلب ام که در دست توست. گاهی حس می کنم که می فشاری اش تا از غیر خودت پاکش کنی. عیب ندارد. پاکم کن. اصلن این دل را به پای تو ریختم که هرطور که می خواهی با آن تا بکنی.

عزیزِجانم،

نفس ام تنگ آمده است است. ترسم این است که به وقت وصال، جانی برایم نمانده باشد که بخواهم به پایت قربانی کنم.

عزیزِجانم،

آتش این سینه را شعله ور کرده ام که ره گم نکنی. شب و روز در دروازه شهر در انتظار آمدنت نشسته ام و راه را برای تو روشن کرده ام.

عزیزِجانم، مهربانم،

تو بمان با دل من، من تمام زمین را برایت چراغانی می کنم.

عزیزِجانم،

تو اول و آخر و وسط عشقی. تو تفسیر کتب عشقی. تو معنای لغوی و استعاری عشقی.

تو برای دلم بمان.

در پناه خالق العشق

امضا دلداده مسکین تبارت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی