داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

سلام،

این اولین نامه عاشقانه پیش از شناختن تو ست، بیشتر دست گرمی ست که وقتی تو را دیدم و هوش از سرم رفت لااقل نامه ای باشد که حرفم را به تو گفته باشم. ترسم این است که حتا همین نامه هم وقتی تو را ببیند، واژگانش از کناره ی نامه فرو بریزند و حرف به حرف در پای تو بریزند که حق دارند. اگر نریزند باید تعجب کرد.

می دانی چند وقت است که منتظرم از راه برسی و من با یک نظر، دل را و دین را و هرچه بود و نبود را ببازم. مدت هاست به فکرم که از تو بنویسم و حالا جرات به خود داده ام تا حرف هایی را بنویسم که درون قلبم جا گرفته و شب و روزم را به تو گره زده.

تویی که هنوز ندیده عاشق ت شده ام و هنوز ندیده تکه ای از قلبم را به نامت کرده ام. سندش را بی نام و در وجه حامل نوشته ام و به دست باد سپرده ام تا مگر پای باد به مقدمت برسد. نمی توانم تو را «شما» بنویسم. آخر شما خیلی دور است و تو نزدیکی. از من به من نزدیک تری و وقتی چنینی، مگر می شود تو را شما خواند. تو تویی هستی که من هم هستی. چون منی نیست. همه تویی. هم من هم تو.

خواستم از دوری این چند وقت ت و پنهان شدن ت بنویسم و درد و رنج شبانه روزم که دیدم مجالش نیست و نباید به قدر یک حرف و آوا هم حسن همنشینی ات را از دست بدهم که گفته اند:

«گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی»

دوست ت دارم عشق نادیده ام...



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی