داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

این سوزناک ترین ناله و دردناک ترین پریشان حالی من ست،

چگونه باید زیستن وقتی نه امیدی به وصال مانده 

نه توانی برای جست و جوی نامی از تو،

تو در قله های دور دست ناکجا، از آدم ها گریخته ای

و من در قعر دره های دنیا، دست و پا زده در میان نامردمان

تو در فراسوی انتظاری و من...

 

آه که حالا دیگر نه دیوارهای بلند و نه شمشیرهای آخته مرا نمی ترساند،

وقتی بزرگترین ترسم در شرف وقوع باشد،

ندیدن تو...



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی