داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

تا به چشم خود نبینی زلف یار

دم زدن از رفتن و ماندن خطاست

هرچه را گویی به هم ریزد نگاه

بعد دیدار، آنچه می ماند وفاست

لحظه دیدار، وقت کندن جان از بدن

گر دو چشمت را نهی بر هم خطاست*

 

بلبل الشعرا

 

* با تشکر از رهگذر برای تصحیح مصرع آخر، بهتر شد:)



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی