داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

این چند روز خیلی خویشتن داری کردم که

عشق را فریاد نزنم.

دلم دارد از سینه بیرون می جهد و

فریاد پشت گلویم مانده،

نمی دانم که تا کی، این سکوت فریاد هایم

ادامه خواهد داشت و تا کی

می توانم به جای دوستت دارم،

به تو هیچ نگویم و طفره بروم،

تو منتهای آرزوهایم بوده ای 

و ترس از دست دادنت،

مهر سکوت بر دهانم زده...

که نکند تو مرا دوست نداشته باشی،

که نکند قافیه را به رقیبان ببازم...

که نکند آنچنان که شایسته توست عشق را هجی کنم.



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی