داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

درد که یکی دو تا نیست که.

من تو را می خواهم، این یک درد.

تو من را می خواهی؟ نمی دانم. این هم یک درد.

بعد حالا اصلا تو هم مرا می خواهی، زنده می خواهی یا مرده؟ این هم یک درد.

اصلا تو هم مرا می خواهی، زنده هم می خواهی. کی می خواهی؟ نوش دارو می شوی برایم یا آب حیات؟ این هم یک درد.

 

هی درد، درد، درد، درد، درد،

خدایا دردهایمان درمان هم دارد یعنی؟

خدایا صبر نتوان کرد بر این درد...

 

پ‌ن: بعد از مدت ها دلم یک شانه می خواهد که بگرید. حال دلم ابری ست.

پ‌ن۲: گره عاشقانه های من در پاسداران خورده. من مانده ام که چرا از هر طرف که می روم به این پاسداران لعنتی ختم می شود همه ی داستان هایم. خدا آخر و عاقبتش را بخیر کند...



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی