داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

گفتم اگر بیایم غم دل با تو بگویم

گفتی بگو

گفتم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

گفتی گرفتی ما را؟

گفتم کاش می شد.

گفتی آرزو بر جوانان عیب نیست

گفتم آرزویت پیرم کرده

گفتی آدمی پیر چو شد، حرص جوان خواهد شد*،

گفتم چون زلیخا لطف دیدارت جوانم می کند

گفتی شتر در خواب بیند پنبه دانه

تا خواستم خیالت را لپ لپ بخورم، از خواب پریدم...



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی