داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

تا به امروز نزدیک به سه سال است که درباره مغز و عقل مطالعه انجام می دهم و تا به امروز فکر می کردم که عشق باید درون مغز باشد. یعنی جایگاهش خلاف تصور همه قلب نیست. اما وقتی که فشرده شدن قلبم را دیدم درحالی که عقلم فرمان به جدیت و تحکم میداد نظرم برگشت.

قلب یک دولت مستقل است که با عقل در سرزمین بدن حکومت می کنند. عقل فرمانروای مطلق ست تا وقتی که سرکله عشق پیدا می شود و قلب را محل حکومتش اعلام می کند. این حکومت تازه تاسیس، قدرت طلب است و تمامیت طلب ولی در برابر عقل قدرتش کمتر است و فرد اگر سالم باشد، تعادلی میان این دو قدرت ایجاد می کند و مصالحه را برقرار می کند. اما اگر ناسالم باشد حکم به نابودی یکی می دهد. یکی در عقل محض خود را غرقه می سازد چنان که ترانه خواندن مرغان را از دریچه فیزیولوژیک می شناسد و از زیبایی و گوش نوازی این نوا هیچ نمی شنود و یکی در حس محض درگیر می شود و برای چشیدن مزه پریدن، خود را به دره می افکند.

عشق واقعی، ترکیبی ست میان عقل و قلب. همکاری صمیمانه ای ست میان این دو حکومت که به زندگی متعادل می انجامد و عاشق و معشوق را به مرحله ای والاتر از زندگی می رساند.



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی