آن روز که بی هیچ سخن رفتی و قلبم بردی
دزدانه قدم می زدی ای کاش که صبرم بردی
بردن که جفا نیست، ببر عقل و دل و آیین هم
این ها همه اموال تو بودست و کنون هم بردی
بلبل الشعرا
آن روز که بی هیچ سخن رفتی و قلبم بردی
دزدانه قدم می زدی ای کاش که صبرم بردی
بردن که جفا نیست، ببر عقل و دل و آیین هم
این ها همه اموال تو بودست و کنون هم بردی
بلبل الشعرا
یک یا دو شبی هست که من بی مدد لعل لبت خواب ندارم،
شب تا به سحر در طلب گیسوی همچون شب تو، تاب ندارم،
صبر من مسکین به خون خفته و سرگشته چو از کاسه برون ریخت
علت همه این است که من بی رخ مهفام تو، یک گوهر نایاب ندارم
بلبل الشعراء
ماه رمضان شد و حالا دیگر
دعاهایم اثر خواهد کرد،
سحرگاهان و شامگاهان،
از خدایم تو را طلب می کنم ،
و برای رسیدن به تو،
از هیچ مراقبه ای فروگذار نمی کنم،
شما هم دعا کنید برسیم به هم ،
حرف بسیار و نگفتن بهتر
هرکه از عشق نگوید ابتر
و در این برزخ گویندگی و ناگفتن
گفتن و گفتن و گفتن برتر
بلبل الشعرا
ای آنکه کنی عاشق خود را بر دار،
از این نمط و شیوه کمی دست بدار
رسم است در این زمانه فرمان بردن
من، عاشق و سر به زیر و فرمان بردار
بلبل الشعراء
وقتی میان گفتن و نگفتن،
میان خواندن و نخواندن،
میان افسردن جان و نفسردن،
پریشان حال و ناامید می گشتم،
و ترس ها از شش جهت بر من هجوم می آوردند
تنها یک نقطه روشن در دوردست ها بود
که بارقه ای از امید در دل من روشن می ساخت،
و بارقه ای از عشق همچون روح بر جان بی جانم می دمید
عشق نهانم، السلام
من زار و نالان والسلام
سلام عزیز نادیده من،
بدون مقدمه می روم سر اصل مطلب. داشتم مرور می کردم آنچه بر من گذشت را، و دیدم که ای دل غافل. بعد از نامه ششم، به طور رسمی شاعر عشق نادیده خود شده ام. من که تا پیش از تو، برای گفتن یک مصرع موزون روزها صرف می کردم حالا خود به خود موزون شده ام و در عشق تو، چنان وزن و قافیه پیدا کرده ام که سخت است جز با زبان شعر با کسی سخن بگویم.
عزیز نادیده من،
تو منبع شعر و طربم شدی و حالا من به طرب آمده ام و از عشق و تو شعر می خوانم. نه برای دیگران. برای دل خودم. شعر که برای دل باشد به دل می نشیند. این را ندیده از تو آموختم.
ممنونم که لااقل تلخی دوری خود را به شیرینی شعر تخفیف دادی.
من به دیدار نزدیک مان امیدوارم، به اینکه تو را درست همین روزها که شانس خود را برای دیدنت کم می بینم، تو را ببینم.
می آیی برای رسیدنمان به هم دعا کنیم؟ تو دعا کن برای من، که من به خواسته قلبم برسم.
ارادتمندت عزیزِجانم،
کاش میشد که بگویم نروی، گویی چشم
آخر ای جان، من بیچاره به روی تو تعصب دارم
بلبل الشعرا
گفتند اگر عمر تو بگذشت بدون می و ساقی
در توشه ی عمرت نَبُوَد ذره ای از شور جوانی
یا در دل و جانت نَبُوَد هیچ پری رویِ نهانی
اینها همه خسران عظیمیست که تو در پی آنی
من غلط کردم و یک بار دگر هم گفتم
که تو را از دل و جـــان، می خواهم
تو چرا باز همان پاسخ قبلم دادی
که نشاید که شود همرهی ما با هم
بلبل الشعرا#