یک یا دو شبی هست که من بی مدد لعل لبت خواب ندارم،
شب تا به سحر در طلب گیسوی همچون شب تو، تاب ندارم،
صبر من مسکین به خون خفته و سرگشته چو از کاسه برون ریخت
علت همه این است که من بی رخ مهفام تو، یک گوهر نایاب ندارم
بلبل الشعراء
یک یا دو شبی هست که من بی مدد لعل لبت خواب ندارم،
شب تا به سحر در طلب گیسوی همچون شب تو، تاب ندارم،
صبر من مسکین به خون خفته و سرگشته چو از کاسه برون ریخت
علت همه این است که من بی رخ مهفام تو، یک گوهر نایاب ندارم
بلبل الشعراء