داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

۷۵ مطلب با موضوع «شعر گونه ها» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

درد که یکی دو تا نیست که.

من تو را می خواهم، این یک درد.

تو من را می خواهی؟ نمی دانم. این هم یک درد.

بعد حالا اصلا تو هم مرا می خواهی، زنده می خواهی یا مرده؟ این هم یک درد.

اصلا تو هم مرا می خواهی، زنده هم می خواهی. کی می خواهی؟ نوش دارو می شوی برایم یا آب حیات؟ این هم یک درد.

 

هی درد، درد، درد، درد، درد،

خدایا دردهایمان درمان هم دارد یعنی؟

خدایا صبر نتوان کرد بر این درد...

 

پ‌ن: بعد از مدت ها دلم یک شانه می خواهد که بگرید. حال دلم ابری ست.

پ‌ن۲: گره عاشقانه های من در پاسداران خورده. من مانده ام که چرا از هر طرف که می روم به این پاسداران لعنتی ختم می شود همه ی داستان هایم. خدا آخر و عاقبتش را بخیر کند...



 

  • ۰
  • ۰

چشمت را دزدیدی از من ولی 

در عمق چشمانت خواستن می دیدم

یا نه!

صبر کن!

شاید هم این تنها انعکاس دل من بود

که در چشمان تو افتاده بود...

آه که چه خوش خیال شده ام،

که یک آن، با هم بودن را خواسته ات دانستم...



 

  • ۰
  • ۰

ماییم و دلی که بی تو بی نظم می زند،

اول کمی یواش و بعد کمی تند می زند،

ترسی به جان خسته ام افتاده از سحر

اصلا چرا بدون دیدن روی تو می زند؟

 

بلبل الشعراء



 

  • ۰
  • ۰

اگر تکه ای از قلبم دست تو جا نمانده،

چرا وقتی به تو فکر می کنم،

قلبم فشرده می شود؟

و آنقدر نفسم تنگ می شود که

ورود و خروج تک تک ذرات هوا را

به نظاره می نشینم؟

کاش این هجران خودساخته

پایان شیرین قصه های کودکی را داشته باشد...



 

  • ۰
  • ۰

می گفت عاشقی بلدی؟

می گفتم عاشقی عبارت باشد از دل دادن و دل بریدن.

می گفت: پس هنوز عاشق نشده ای.

می گفتم: پس چگونه ست عاشقی؟

می گفت: عاشق آن است که سخن از دل نتواند آوردن، وقتی دلی به جا نباشد.

 

بلبل الشعرا



 

  • ۰
  • ۰

آخ که می خواهم سر دنیا فریاد بزنم دوستت دارم را

آخ که دوست دارم انقدر بنویسم، دوستت دارم که دکمه های کیبردم از هم بپاشند.

آخ که دوست دارم تو را سخت به آغوش بکشم و

توی گوشت آرام آرام، دوستت دارم هایم را هجی کنم

آخ که ای کاش میشد وقتی می گویم دوستت دارم تو هم آرام لب تکان بدهی...

لب تکان بدهی که یعنی تو هم بله...



 

  • ۰
  • ۰

کاش می شد که بگویم که منم عاشق زارت،

که سپس نقش ببندد طلبم در پس ذهنت

که نگویی به کسی جز من دلخسته، تو آری

کاش می شد که بگویم که دلم گشته خرابت...

 

بلبل الشعرا



 

  • ۰
  • ۰

من دلم اندازه یک گنجشک است. انقدر دلم امروز لرزیده و لرزیده نمی دانم تا کجا تاب و تحمل این لرزیدن ها را می آورد. 

ماه رمضان به قرآن خواندن و عاشقی با خدا تعلق دارد. عشق دیگری در آن راه ندارد. نمی تواند راه پیدا کند.

آیه قرآن خواندم و عاشق تر شدم،

آیه قرآن خواندم و از اینهمه دور بودن از یک عشق تمام و کمال گریه کردم.

آیه قرآن خواندم و غرق شدم در بودن و نفس کشیدن با آنکه از من به من نزدیک تر ست...

 

 

و چقدر این بی نام بودن اینجا را دوست دارم. که بی پروا از عشق می نویسم و کسی نیست تا مرا به خاطر این عشق شماتتم کند. 

که می نویسم از عشق و کمی از سنگینی دلم کم می کنم...

 

  • ۰
  • ۰

راستش یک چندتا تک بیت هست که نشد تبدیل بشوند به چندبیتی. فکر کردم همین قدر که نوشتم و دیگر نمی توانم نشان از حال خرابم دارد. به هرحال این تک بیتی ها چند وقتی ست که گوشه وبلاگم جا خوش کرده اند و قصد کامل شدن ندارند.

 

آن روز که من بی مدد لعل لبت شعر بگفتم؛ کی بود؟

یا دیر زمانی ز تو و یاد تو بسیار نگفتم کی بود؟

****

چشم و چراغ من چرا، زلف رها نمی کنی؟

خاک نشین و بی کسم، بر چه نگاه می کنی؟

****

کاش که می شد به هوای تو ز جان بپرم
تا که ز هر چیز به

****

گفتند که بسم الله اگر عاشق و مستی

از شدت شور و هیجان باده شکستی

****

یک عده تک مصرع هستن، این ها هم نشدند بیت بشوند. چشمه شعرم خشکید وسط کار.

 

اگر از عشق بپرسی خبری نیست که نیست

***

کاش که می شد به هوای تو ز جان بپرم



 

  • ۰
  • ۰

دل را ز هرچه غیر توست من تکانده ام

اندر فراق تو، اشک ز چشمم چکانده ام

حاشا کنی که حال و هوایم ندیده ای

من، مرغ دل به اذن شما، هی پرانده ام

 

 

بلبل الشعرا