وقتی میان گفتن و نگفتن،
میان خواندن و نخواندن،
میان افسردن جان و نفسردن،
پریشان حال و ناامید می گشتم،
و ترس ها از شش جهت بر من هجوم می آوردند
تنها یک نقطه روشن در دوردست ها بود
که بارقه ای از امید در دل من روشن می ساخت،
و بارقه ای از عشق همچون روح بر جان بی جانم می دمید
عشق نهانم، السلام
من زار و نالان والسلام