داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

  • ۰
  • ۰

اسطوره غرور بودم و در یک زمان خاص

دیدم غرور رفته و من ماندم و هراس
دستم به حبل متینی نمی رسید،

چشمم به ساحل امنی نمی رسید،

ای وای از این خرابی و ویرانی عظیم،

ای وای از آن نگاه اول و یک لرزه عظیم،

ای وای از اینکه خانه قلبم خراب شد،

ویرانه شد، تباه شد، حرام شد،

بنگر، ببین،چگونه دگرگونه حال شد،

نامت به روی زبان عبیدت حرام شد،



 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی