می دانی روزی که گفتم دوستت دارم،
طشت رسوایی خود را فروافکندم،
آخر تا به حال، حرفی را چنین از ته وجودم جست و جو نکرده بودم
و تا به حال حرفی را این چنین ثقیل و سنگین نیافته بودم.
طشت رسوایی ام صدایی داد که
گوش عالم را کر کرد و
اُف و آه! و آه و آه...
من تا به حال، خدایم را چنین عاشقانه نخواسته بودم
آه که تا به حال خدایم را چنین مستانه نخوانده بودم
آه که تا به حال چنین صمیمانه و عمیق توبه ای از ته دل نکرده بودم
آه که من نه دنیایم که تو باشی را نداشته ام، و نه خدایم را،
آه که حالا حسرت داشتنم دوگانه شد...