داشتم به داشتنت فکر می کردم،
به اینکه باز من باشم و تو باشی،
در یک جا، در یک نقطه از این عالم خاکی!
به اینکه اگر فاصله ها برداشته شوند،
با این همه از عشق و شور و امید چه باید بکنم؟
خیالاتم باطل شده ولی چاره چیست؟
وقتی فقط پرنده خیال و وهم من،
تاب پرواز به سمت تو پیدا می کند؟
کی می رسی پس به داد این خسته جان؟
تا با بوییدن قدمهات جان تازه بگیرم؟
کی می رسی؟...