داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

داستان عاشقی های من

ذهن نوشته های مشوش یک عاشق پیشه

من می نویسم تا در خاطرم،
فراموش نکنم،
دلم را بردی و هدیه ات را به جایش نشاندی
و الحق عجیب هدیه ای بود
پر از متضادها
پر از عشق و حس و جنون...

۷۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
  • ۰
  • ۰

سلام عزیزِجانم،

 

خوبی؟ سرخوشی از اینکه دلم را شکسته ای و از دور بر این حال زارم می نگری؟ از بس که به خود پیچیدم گره کوری خورده ام که با دندان هم باز شدنی نیست.

تو که خوب هستی قطعا. یعنی همیشه خوب بوده ای. اصلا چون خوب بوده ای به سراغت آمدم و پسندیدمت. این حال ماست که هر وقت دلت می خواهد ابری اش می کنی و هر وقت دلت می خواهد بارانی اش.

عزیزِجانم،

حال پریشان دلم، بدتر و بدتر دارد می شود. مسیری در پیش رو دارم که اگر تو در پیشم نباشی معلوم نیست که به کدامین دره سقوط کنم و در ژرفای کدامین غار ره گم کنم.

عزیزِجانم،

قرار نبود که مسیرم را تنها و بدون تو طی کنم. اما دست تقدیر هنوز صلاح نمی داند که وصال ما را رقم بزند و خط بطلانی بر این همه غم من بکشد.

عزیزِجانم،

قلب ام که در دست توست. گاهی حس می کنم که می فشاری اش تا از غیر خودت پاکش کنی. عیب ندارد. پاکم کن. اصلن این دل را به پای تو ریختم که هرطور که می خواهی با آن تا بکنی.

عزیزِجانم،

نفس ام تنگ آمده است است. ترسم این است که به وقت وصال، جانی برایم نمانده باشد که بخواهم به پایت قربانی کنم.

عزیزِجانم،

آتش این سینه را شعله ور کرده ام که ره گم نکنی. شب و روز در دروازه شهر در انتظار آمدنت نشسته ام و راه را برای تو روشن کرده ام.

عزیزِجانم، مهربانم،

تو بمان با دل من، من تمام زمین را برایت چراغانی می کنم.

عزیزِجانم،

تو اول و آخر و وسط عشقی. تو تفسیر کتب عشقی. تو معنای لغوی و استعاری عشقی.

تو برای دلم بمان.

در پناه خالق العشق

امضا دلداده مسکین تبارت

  • ۰
  • ۰

بار مکاشفات جهانی به دوش تو،

عالم تمام ذره ای و هماره به پیش تو،

مقصود و مقصد و کعبه همه تویی

شیرین به پیش ما بود ای یار نیش تو

 

 

بلبل الشعرا*



 

  • ۰
  • ۰
  • ۰
  • ۰
  • ۰
  • ۰
  • ۰
  • ۰

امشبی را تو پرستار دل مسکین باش،

یا به درد دل بیچاره ما تسکین باش،

گرچه سخت ست برایت ولی یک امشب را

برو از یاد سفر کردن و در کوچه ما آذین باش



 

  • ۰
  • ۰
  • ۰
  • ۰

عاشق را همواره دو بیم باشد،

اول از دست دادن معشوق

و دوم آزردن معشوق

حال اگر معشوق عاشق را پس زند،

عاشق در فلسفه و منطق گرفتار آید که

اگر معشوق را از دست دهد،

می میرد و اگر پا پیش گذارد

معشوق را میازارد.

عاشق واقعی آن کس ست که چون

فهمید معشوق دلش با اون نیست،

پا پس گذارد و دل جاگذارد

عاشق این چنین می شود که

معشوق را نمی آزارد و

معشوق را هم از دست نمی دهد.



 

  • ۰
  • ۰

سلام خدا جان،

یک روز که از ما پرسیدی الست بربکم و ما هم گفتیم بلی،

حالا از تو که

رب مایی،

صاحب مایی،

صاحب تمام جهانی،

قدرت تمامی،

شوکت تمامی،

و خلاصه همه چیز تمامی،

خواسته ای دارم،

گفته ای توکل کن،

توکل کرده ام،

گفته ای پیش من بیا،

آمده ام،

خدایا خواسته ای دارم،

حالا که قسمت ما وصال نیست،

خودت ما را به نیمه های خودمان برسان.

خودت نشان بده که چه کنم؟

راه نشانم بده که راه گم کرده ام و

شده ام گرفتار این کوره راه ها و شوره زارها

خودت راه‌نمایم باش به نیمه ام،

خودت وصالم را رقم بزن.

خدایا خودت وصل مان کن...